تمام عرشیان بی تاب بی تاب
و یثرب هم ندارد لحظه ای خواب
ملایک صف به صف گشتند مهمان
یکایک دست افشان پایکوبان
و مشتی قاصدک در سینه پیغام
نشسته در حیاط و بر سر بام
و شب بوها همه لب باز کردند
و خوشحالی خود ابراز کردند
در و دیوار هم در تاب و در تب
چه سری در دل خود دارد امشب؟
که جبرائیل هم از اوج افلاک
رسیده تا زند بوسه بر این خاک
و رنگ ماه امشب زرد و زار است
تو گویی ماه خود امشب شکار است
شکار یوسفی از نسل زهرا
زلیخاوار شد مجنون و شیدا
به زیبایی شمایل چون پیمبر
شکیباییش هم میراث مادر
پدر هم که علی نامدار است
شجاعت را هم از او وامدار است
کریم است و تبارش دستگیرند
انیس مستمندان و فقیرند
صدف کوثر پدر هم بوتراب است
حسن حقا که مروارید ناب است
شهرام درویش